سجده بر خاک...
پلاکت را در زیر خروارها خاک پنهان داشتی ..
بی صدا و در سکوت رفتی ..
سبکبال همچو ابر..
تو تاب و تحمل دنیا را نداشتی...
دنیا در هم شکست وقتی رفتی..
قرار بود بروی خودت گفته بودی...
آسمانی بودی و سبک ...
روشن همچو آب..
آخرین باری که درآغوشت کشیدم بوی نرگس میدادی...
پیشانی بندت را بسته بودی ..
پوتینهایت را تمیز کرده بودی....
لباسهای خاکیت را....
مگر چه کسی منتظرت بود؟...
چه کسی به استقبالت آمده بود؟..
تمام آن لحظات را مرور می کنم..
چه زیبا زمین خوردی...
و چه زیبا زمین را ترک کردی..
من اما بعد تو بی صدا مویه میکنم...
رفتنت را مرور می کنم همه میگویند دیوانه شده ام...
به عدالت خدا شک ندارم...
تو باید میروفتی و من باید می ماندم .
تو در زیر آتش رفتی و من در زیر خاک ...
چه با ابهت رفتی...
با شکوه و جلال...
تو خاک جبهه را معتبر کردی تو از خاک بودی و آسمانی شدی...
باید به خاکی که تو از آن جدای شدی سجده کرد...